دکتر گفت نتایج آزمایشم چیز مهمی نیست، احتمالا استرس زیادی به خودم وارد میکنم. تو راه برگشتن به این موضوع فکر کردم و کلی تعجب کردم وقتی دیدم جوابش خیلی ساده است. من سر ارائه اندازهگیری خیلی به خودم فشار آوردم و احتمالا همین سیستمم رو از کار انداخته. زمانی که دکتر زاهدی به من پیشنهاد داد این درس رو ارائه کنم تلاش زیادی رو شروع کردم تا در این درس ظرف مدت کم حدودا یک ماهه متبحر بشم. بقیه کارهام تحتالشعاع اون قرار گرفت. مخصوصا که اندازهگیری یک درس الکترونیکی بود و تخصص اصلی من نبود. البته اوایلش خیلی فشار روم زیاد نبود اما وقتی ثبتنام شروع شد استقبال زیاد بچهها از کلاس من یکدفعه بار مسئولیتم رو سنگین کرد. مخصوصا که بخاطر بچهها چند بار به آموزش نامه نوشتم و درخواست افزایش ظرفیت دادم، کاری که برای یک استاد تازهکار خیلی مودبانه محسوب نمیشه ..... استقبال زیاد بچهها همچنین باعث شد در برابر انتقادات بعدیشان از روند کلاس خیلی آسیبپذیر بشوم. خلاصه وسواس ذاتی من هم به این عوامل اضافه شد تا استرسی بیش از حد تحملم بهم وارد بشه و روی جسمم اثر بذاره. البته من واقعا از تدریس لذت بردم و برای اولین بار در آمار و احتمال و اندازهگیری فهمیدم چقدر به این کار علاقه دارم. دوستان زیادی پیدا کردم، بچههایی که هر وقت میبینمشون خستگی از تنم بیرون میره.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ